جدول جو
جدول جو

معنی دامن زدن - جستجوی لغت در جدول جو

دامن زدن
باد زدن آتش یا چیز دیگر با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف
تصویری از دامن زدن
تصویر دامن زدن
فرهنگ فارسی عمید
دامن زدن(پَ پَ کَ دَ)
حرکت دادن دامن باد کردن را. بحرکت دادن دامن باد کردن یا باد زدن چیزی را چون آتش و غیره.
- دامن زدن آتش، افروختن آتش. شعله ور کردن آن.
- دامن زدن آتش فتنه، غلیظ کردن شر و فتنه. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). آتش فتنه دامن زدن. تیز کردن و برافروختن آن.
- دامن زدن چراغ، کنایه است از کشتن چراغ. (آنندراج). دامن بر چراغ افشاندن. (آنندراج) :
آنجا که شمع روی تو افروخت باغبان
دامن زند چراغ گل نورسیده را.
ابوطالب کلیم.
روشن نمیشود شب ما ای علی مگر
این ناله دامنی بچراغ سحر زده ست.
علی قلی بیک.
نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 296 شود
لغت نامه دهخدا
دامن زدن
مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف
تصویری از دامن زدن
تصویر دامن زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دامن زدن((~. زَ دَ))
باد زدن به آتش برای شعله ور ساختن، کنایه از کمک کردن به برپایی فتنه و آشوب
تصویری از دامن زدن
تصویر دامن زدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخن زدن
تصویر ناخن زدن
چیزی را با ناخن خراشیدن
کنایه از دو به هم زنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قامت زدن
تصویر قامت زدن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن چیدن
تصویر دامن چیدن
کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) :
نه چون خام کاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند.
نظامی.
خامه مزن سوختن عامه را
آلت تزویر مکن خامه را.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ نَ رَتَ)
تعبیه کردن دام. دام نهادن. (غیاث اللغات ذیل دام)
لغت نامه دهخدا
بوسیله ناخن چیزی را خراش دادن ناخن رساندن، ایجاد جنگ وستیزه کردن بین دو تن تولید فتنه کردن: چو تو سوار شوی ماه نوزند ناخن که درمیان دو خورشید گرم سازد جنگ. (نورالدین)، اعتراض کردن ایراد گرفتن برکسی: توچون گذر کنی آنجابنظم رنگینم که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی. ضمیروی بمن اینجا نشان دهد هر جا که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی. (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) قامت بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامب زدن
تصویر بامب زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشمن شدن
تصویر دشمن شدن
کینه و خصومت یافتن با کسی، عداوت پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
زرٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
Button, Unbutton
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
appuyer, déboutonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
ללחוץ על כפתור , לשחרר כפתור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
بٹن دبانا , بٹن کھولنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
বোতাম চাপা , বোতাম খুলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
กด , เปิดกระดุม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
bonyeza, kufungua kifungo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
düğmeye basmak, düğme açmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
버튼을 누르다 , 단추를 풀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
ボタンを押す , ボタンを外す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
drukken, losmaken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
बटन दबाना , बटन खोलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
menekan tombol, membuka kancing
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
pulsar, desabrochar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
premere il bottone, sbottonare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
apertar o botão, desabotoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
naciskać, rozpiąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
натискати кнопку , розстібати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
drücken, aufknöpfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
нажимать , расстегивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دکمه زدن
تصویر دکمه زدن
按钮 , 解开扣子
دیکشنری فارسی به چینی